my prisoner
پارت ۴۲
همون موقع ، امیلیا وارد سالن شد. مثل همیشه لباسی جذب و بدن نما تنش بود. با ورود اون ، خنده های همه محو شد.
امیلیا ، روی یکی از صندلی های نزدیک چان نشست.
امیلیا: صبح بخیر چانی..
بنگچان: صبح بخیر..دیشب راحت بودی؟
امیلیا: اره همه چی عالی بود.
بعد همگی شروع به خوردن صبحونه کردن. بنگچان و هیونجین، سریع می خواستن از اونجا برن چون اصلا حوصله امیلیا رو نداشتن.
هیونجین، سریع صبحونه اش رو تموم کرد و بدون هیچ حرفی از سالن خارج شد.
امیلیا: چانی..قراره کی عروسی بگیریم؟
بنگچان: امیلیا هنوز هیچی معلوم نیست.
امیلیا: چان تو چجوری میخوای تا اخر این هفته یه شخص برای ازدواج پیدا کنی؟
بنگچان: اونجاش به تو مربوط نیست.
امیلیا ، هوفی کشید و اخمی کرد.
امیلیا: تو هنوز سر اون اتفاق-
بنگچان: امیلیا اون اتفاق کاملا واضح بود و نمیتونی بپیچونیش.* می عصبانی *
امیلیا: چان من تغییر کردم.
بنگچان: هر چقدرم تغییر کنی تو برای من هنوز همون دختر کثیف و هرزه هستی.
از پشت میز بلند شد و استین لباس سونگمین رو گرفت و با خودش به بیرون برد.
امیلیا ، زیر لب حرفی به چان زد و بعد با عصبانیت از پشت میز بلند شد. از سالن بیرون رفت و به سمت اتاقش رفت..از اینکه چان اون رو نمیخواد کفری شده بود..امیلیا بعد از اون کارش ، کلی تلاش کرد تا دوباره دل چان رو بدست بیاره ولی نتونست.
.
.
چان ، با عصبانیت به سمت دفترش میرفت در صورتی که هنوز استین سونگمین رو گرفته بود. سونگمین، کمی ترسیده بود اما ترسش رو نشون نمیداد و به همراه اون به دفترش رفت. وقتی به دفتر رسیدن ، بنگچان در رو باز کرد و با سونگمین وارد دفتر شدن و در رو بست.
بنگچان ، استین سونگمین رو ول کرد. تمام خاطرات اونشب براش مرور شده بود. اونشب که امیلیا رو لخت همراه با اون پیر عوضی دید..قلبش تیکه تیکه شده بود..بعد مدت ها بود که قلبش رو به یه نفر داده بود ولی اون اینکارو باهاش کرد.
سونگمین، متوجه حالت ناراحت و عصبانی چان شد. نزدیکش شد و دستش رو روی شونه اش گذاشت و با حالتی دلداری نوازش میکرد. بنگچان ، نگاهی به سونگمین کرد و حالتش نرم شد. آهی کشید و روی صندلیش نشست.
سونگمین: ر-ر-رئیس..
نزدیکش شد و کنارش ایستاد. میخواست حال اون رو خوب بکنه..اما نمیدونست چجوری..
سونگمین: می-میخواین..ح-ح-حرف...
بنگچان ، پتوجه شد که گفتن اون کلمات براش سخته برای همین جمله اون رو کامل کرد.
بنگچان: باهام حرف بزنی؟
سونگمین سری به نشونه مثبت تکون داد.
بنگچان: باشه چرا که نه.
همون موقع ، امیلیا وارد سالن شد. مثل همیشه لباسی جذب و بدن نما تنش بود. با ورود اون ، خنده های همه محو شد.
امیلیا ، روی یکی از صندلی های نزدیک چان نشست.
امیلیا: صبح بخیر چانی..
بنگچان: صبح بخیر..دیشب راحت بودی؟
امیلیا: اره همه چی عالی بود.
بعد همگی شروع به خوردن صبحونه کردن. بنگچان و هیونجین، سریع می خواستن از اونجا برن چون اصلا حوصله امیلیا رو نداشتن.
هیونجین، سریع صبحونه اش رو تموم کرد و بدون هیچ حرفی از سالن خارج شد.
امیلیا: چانی..قراره کی عروسی بگیریم؟
بنگچان: امیلیا هنوز هیچی معلوم نیست.
امیلیا: چان تو چجوری میخوای تا اخر این هفته یه شخص برای ازدواج پیدا کنی؟
بنگچان: اونجاش به تو مربوط نیست.
امیلیا ، هوفی کشید و اخمی کرد.
امیلیا: تو هنوز سر اون اتفاق-
بنگچان: امیلیا اون اتفاق کاملا واضح بود و نمیتونی بپیچونیش.* می عصبانی *
امیلیا: چان من تغییر کردم.
بنگچان: هر چقدرم تغییر کنی تو برای من هنوز همون دختر کثیف و هرزه هستی.
از پشت میز بلند شد و استین لباس سونگمین رو گرفت و با خودش به بیرون برد.
امیلیا ، زیر لب حرفی به چان زد و بعد با عصبانیت از پشت میز بلند شد. از سالن بیرون رفت و به سمت اتاقش رفت..از اینکه چان اون رو نمیخواد کفری شده بود..امیلیا بعد از اون کارش ، کلی تلاش کرد تا دوباره دل چان رو بدست بیاره ولی نتونست.
.
.
چان ، با عصبانیت به سمت دفترش میرفت در صورتی که هنوز استین سونگمین رو گرفته بود. سونگمین، کمی ترسیده بود اما ترسش رو نشون نمیداد و به همراه اون به دفترش رفت. وقتی به دفتر رسیدن ، بنگچان در رو باز کرد و با سونگمین وارد دفتر شدن و در رو بست.
بنگچان ، استین سونگمین رو ول کرد. تمام خاطرات اونشب براش مرور شده بود. اونشب که امیلیا رو لخت همراه با اون پیر عوضی دید..قلبش تیکه تیکه شده بود..بعد مدت ها بود که قلبش رو به یه نفر داده بود ولی اون اینکارو باهاش کرد.
سونگمین، متوجه حالت ناراحت و عصبانی چان شد. نزدیکش شد و دستش رو روی شونه اش گذاشت و با حالتی دلداری نوازش میکرد. بنگچان ، نگاهی به سونگمین کرد و حالتش نرم شد. آهی کشید و روی صندلیش نشست.
سونگمین: ر-ر-رئیس..
نزدیکش شد و کنارش ایستاد. میخواست حال اون رو خوب بکنه..اما نمیدونست چجوری..
سونگمین: می-میخواین..ح-ح-حرف...
بنگچان ، پتوجه شد که گفتن اون کلمات براش سخته برای همین جمله اون رو کامل کرد.
بنگچان: باهام حرف بزنی؟
سونگمین سری به نشونه مثبت تکون داد.
بنگچان: باشه چرا که نه.
- ۲۰.۰k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط